ساختارهای قبایلی افغانستان در قرن گذشته تحولات مختلفی را به چشم دیده است. ازآنجاییکه کشور افغانستان به خود جنگهای مختلفی را تجربه کرده؛ لیکن بروز مناقشات طولانیمدت عاملی مؤثر در راستای کاهش شاخصهای قومیتی در این سرزمین بوده است. با این حال با وجود شکل گیری ظواهری از جامعه مدنی همچنان جامعه قومی برافغانستان مسلط است.
ساختارهای قبایلی افغانستان در قرن گذشته تحولات مختلفی را به چشم دیده است. ازآنجاییکه کشور افغانستان به خود جنگهای مختلفی را تجربه کرده؛ لیکن بروز مناقشات طولانیمدت عاملی مؤثر در راستای کاهش شاخصهای قومیتی در این سرزمین بوده است. با این حال با وجود شکل گیری ظواهری از جامعه مدنی همچنان جامعه قومی برافغانستان مسلط است.
بهعنوانمثال امیر عبدالرحمان که از سالهای 1880 تا 1901 میلادی بر افغانستان سلطنت داشته؛ بسیاری از جوامع قبیلهای را با توجه به نوع و جنس تهدیداتی که برای حکومتش داشت از بین برد. هدف اصلی وی تقویت حکومت مرکزی و عمدتاً تضعیف نظام قبایلی در آن دوران پرالتهاب بود. اگرچه او خودش یک پشتون بود اما امپراتوری اهریمنی وی قبایل مختلفی از پشتونها را به دلیل همکاری و دخالت در شورش بهشدت مجازات و وادار به جابهجایی از خاک افغانستان کرد. او همچنین اعلام کرد جهاد علیه هزارها و مبارزه و پاکسازی را ادامه خواهد داد .
شورش سال 1978 علیه رژیم کمونیستی چرخه جنگ داخلی در افغانستان را آغاز کرد و به تبعات آن جابهجایی وسیع و بسیار گستردهای در میان قبایل افغانستان صورت گرفت. طی ده سال جنگ علیه اشغال شوروی میلیونها پناهنده به کشورهای همسایه همچون پاکستان و ایران مهاجرت کردند و مهاجرتها خود عاملی جهت جذب نفرات برای خدمت در سایر گروههای تروریستی و شورشی شد. با خروج ارتش شوروی در سال 1989 میلادی؛ بهجای بازگشت صلح به جامعه آسیبدیده افغان؛ جنگ داخلی دیگری میان جناحهای رقیب آغاز گردید و همین امر خود دلیلی برای مهاجرتهای جمعی و قبایلی شد و این روند تا به امروز ادامه داشته و با توجه به تغییرات و تحولات سیاسی و نظامی تنها کاهش و افزایش داشته است.
به نظر میرسد از آن به بعد؛ ساختار قبایلی به دلیل بروز جنگ، خشکسالیهای متعدد؛ الگوی نادرست مهاجرت، انحطاط و دیگر عوامل مؤثر در حال عبور از شرایط بسیار سختی است که میتواند باعث از بین رفتن نظام قبایلی و حتی فرهنگ باستان افغانستان نیز شود. همچنین ارزیابی و بررسیهای این روند؛ فرایندی را نشان میدهد که در آن قبایل و اقوام از شیوههای زندگی فصلی و یا عشایری خود فاصله گرفته و در زیستگاههای دائمی سکنی گزیدهاند. بیثباتیهای اجتماعی در مناطق مختلف مانند: دره رود هلمند، که در آن کشورهای عضو ائتلاف سرمایهگذاری ویژهای در حوزه آبیاری و کشاورزی در دهههای گذشته کردهاند و ازجمله به سد کجکی نیز میتوان اشاره داشت قابلمشاهده و ارزیابی است. دولت افغانستان با اتخاذ سیاستهای نادرست؛ تودههای مهاجرین را از خارج به منطقه وارد ساخت و مانع از تعادل جمعیتی در چنین منطقهای شد. در همین رابطه با توجه به تحقیقات دکتر نایک کولاتر[1] «پروژه سد کجکی نهتنها منجر به جابهجایی و استقرار مجدد جمعیت محلی نشد بلکه به درگیریهای شدید و بسیار خشن بین قبایل محلی و قبایل مهاجر شد و از طرفی باعث آسیب شدید به اقتصاد محلی و همچنین سطح شور خاک آن منطقه نیز شد.
بومیها و مهاجرین بهطور مساوی در زمان اشغال شوروی و جنگهای داخلی تحولات پسازآن نقش فعال و اثرگذاری داشتهاند. ساختار و تمایلات یک قبیله یا قوم در یک ناحیه ممکن است بسیار متفاوتتر از قبیله یا زیرمجموعه در یک منطقه دیگر باشد. نشانگرهای دیگر هویتی شامل: ساختارهای قبیلهای همچون اعتبار بهدستآمده در جهاد ضد شوروی، ملکیت زمین یا ثروت و پولی که از طریق فعالیتهای قانونی و غیرقانونی (مانند تجارت مواد مخدر یا اخذ مالیات بر جادهها) به دست آوردهاند شکل میگیرد. در برخی مناطق؛ رهبران طالبان نقش ملأها و دیگر رهبران مذهبی را نیز بر عهدهدارند که توانسته عملکرد دادگاههای شرعی (قوانین اسلامی و شریعت) اثر ویژهای بگذارد.
امروزه قدرت همچنان در افغانستان جنبه قبایلی دارد و این ساختار های قبایلی هستند که محرک اصلی روندهای قدرت هستند. نظرسنجیهای عمومی نشان میدهد که افغانها همچنان برای حل مشکلات خود به رهبران محلی همچون بزرگان شوراها مراجعه کرده و اعتماد ویژهای به رفتار و عملکرد آنها نسبت به قوم و خانواده خوددارند. بهعلاوه پشتونها هویت باستانی و طولانی خود را در یک مجموعه تاریخی از قبایل و خطوط فرهنگی که از اجداد مشترکشان به ارث بردهاند شکل دادهاند. در غیاب نهادهای دولتی قدرتمند ، گروههای همخون به پشتونها کمک کردهاند تا تولید اقتصادی و نظم سیاسی را حفظ کرده و در مقابل تهدیدات خارجی که قبایل آنان را تهدید میکند از خود دفاع کنند.
سازمانهای قبیلهای افغانستان از طریق تبادلات مشترک با یکدیگر در ارتباط نزدیک و تنگاتنگ هستند اما این تبادلات در مناطق شهری ضعیفتر از روستاها و سایر مناطق محلی است. به نظر میرسد دلیل چنین مسئلهای؛ کنترل دولت مرکزی بر روی مناطق شهری است. بر اساس دیدگاه توماس بارفیلد؛ انسان شنان قرن؛ «اگر تمامی سیاستها محلی باشند؛ پس سیاست افغانستان نیز محلی و کاملاً قبیلهای است. ساختار اجتماعی جوامع بر اساس قبیله (که در آن روابط خویشاوندی، سازماندهی اجتماعی و اتحادهای سیاسی مسئلهای مهم است) و یا مناطق و مکانهای زندگی که در آن (مردم ازلحاظ مکان با یکدیگر تبدل و ارتباط دارند.)
پاورقی:
[1] Dr.nick culllateher
منبع: مطالعات افغانستان
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/16358
تگ ها: